قفل دل
رفقا سلام!
خیلی فکر کردم که اولین پستی که میخوام تو وبلاگم بذارم موضوعش چی باشه؟ تا اینکه دیشب متوسل شدم به خودشون واز خودشون کمک خواستم ! وقفل دلم رو باز کردم، میخوام اولین پست وبلاگم در مورد غریب ترین سنگر نشینانی باشه که احساس میکنم خیلی تنها موندن!
“البته این نظر منه!”
ولی اونا اقتدا کردن به مادر سادات ، به حضرت زهرا (سلام الله علیها) ومثل اون حضرت نام ونشونی ندارن، مطمئنم که خود حضرت هواشونو داره ! بله درست متوجه شدید میخوام درمورد
شهدای گمنام بنویسم ! اونایی که هم تو جبهه گمنام بودند وهم بعد از شهادتشون، ماخیلی مدیون شهداوخانواده هاشونیم،خصوصا خانواده شهدای گمنام و مفقودالاثر…
یکی از همین شهدا میگفت: «بچه ها! اگر رفتید شناسایی و به مشکل خوردید، راه کارتون قفل نشده ، بروید قفل دلتان را باز کنید؛ ببینید چه مشکلی داشتید ده در شناسایی موفق نبودید! بروید فردا شب ، قبل از شناسایی بعدی، روی خودتان کار کنید.»
اونا خودشونا ساخته بودن ، رو خودشون کار کرده بودن ؛ خیلی سخته آدم بتونه اونقدر نفسش رو کم رنگ کنه تا یه رنگ بشه، رنگ خدا بشه! بوی خدا بده! دنیای اونا با دنیای ما خیلی فرق داره،
{ خدایا ماروهم یک رنگ کن، رنگمون رو خدایی کن؛ میخوایم ماهم بوی تو رو بدیم!!!!!! }
یا شهید…