دنبال مامانم میگردم!
وقتی شهریور 1359 با شایعه حمله عراقیها، بعضی از اهالی خرمشهر همه زندگیشان را به دوش کشیدند و از شهر رفتند، کسی باور نمیکرد که خرمشهر به دست عراقیها بیفتد. اما بهنام 13 ساله تصمیم گرفت بماند. هم میجنگید، هم به مردم کمک میکرد.
بمباران که میشد میدوید و به مجروحین میرسید. با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد میرساند و چندباری هم به اسارت دشمن درآمد؛ اما هربار با توسل به شیوهای از دست آنان میگریخت.
برای فریب عراقیها میزده زیر گریه و میگفته: “دنبال مامانم میگردم گمش کردم.”
رزمندههای ایرانی، خیلی از اطلاعات خود درباره ارتش عراق را مدیون بهنام بودند. چون عراقیها که فکر نمیکردند این نوجوان 13 ساله قصد شناسایی مواضع، تجهیزات و نفرات آنها را دارد، رهایش میکردند.
سرانجام 28 مهرماه 59، نزدیک فروشگاه فرهنگیان در خیابان آرش خرمشهر ترکشی به سینه بهنام خورد و قهرمان کوچک خرمشهر، جاودانه شد.
یادت گرامی باد بزرگمرد کوچک؛
شهید بهنام محمدی!
یا شهید…
ص ل و ا ت . . .