قلیه پیتو؟!؟!؟!؟!؟!
سلام رفقا!
اینم یه لبخند خاکریزی تقدیم به شما!
” پاشید پاشید که قلیه پیتو رسید. این را اکبر کاراته گفت وقابلمه را گذاشت زمین،
حاج مسلم گفت : قلیه پیتو نه! جغور بغور!!!!
اکبر کاراته گفت : بلند شید برادرا ، بلند شید نمازتونا بخونید که قلیه پیتو رسید. بعد دستی به شکمش کشید وگفت: مُردم از گرسنگی ! قابلمه را برداشت .نفس عمیقی کشید وگفت : به به چه قلیه پیتویی! پیرمرادی از لای پتو اومد بیرون ، خمیازه ای کشیدوگفت: قلیه پیتو چیه؟ اکبر کاراته گفت: جگر، سیب زمینی و آب. حاج مسلم گفت : قابلمه را بذار اونجا، اون کنار. اکبر کاراته قابلمه را گذاشت کنار سنگر واومد عقب.
همه بیدار شدند وبا هم دست کشیدند به شکمشون و گفتند: به به چه غذایی! داشتند حرف می زدند که پیر مرادی داد زد :
موش! موش!
اکبر کاراته سر برگرداند ، موش ایستاده بود روی تخته ای بالای قابلمه جگر! حاج مسلم گفت: تکون نخور! اکبر کاراته جیغی زد وگفت: برو پی کارت موش!!!!!
پیرمرادی گفت: مواظب باش! در این حال کسی اومد داخل سنگر . موش ترسید وخواست برود بالا، که نتونست.لیز خورد واومد طرف پایین. اکبر کاراته دوید طرفش. خواست بگیردش .موش سرازیر شد طرف قابلمه ؛ اکبر کاراته دست دراز کرد و رفت جلو، خواست بگیردش که پاهاش در هم پیچید و اول موش و بعد هم اکبر کاراته افتاد داخل قابلمه.
همه با هم گفتیم: آآآآآآآآآآآآآه !!!!!!!!!! “
(مجموعه خاطرات اکبر کاراته وجغله های جهادی )