سنگر نشینان

نسأل الله منازل الشهداء . . .
ذکر کاشف الکرب
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

فقط 8 دقیقه از زندگی !!!!!!!!!!!!!!!

30 شهریور 1393 توسط SAFA

نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود.

اکران فیلم شروع شد،

شروع فیلم سقف یک اتاق دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق, سه, چهار, پنج, …,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!

صدای همه در آمد.

اغلب حاضران سینما را ترک کردند

ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید.

زیرنویس فیلم :

این تنها ۸ دقیقه از زندگی این جانباز بود و ما طاقت نداشتیم …

 

 

ی ا   ش ه ی د . . .

 

 

ص ل و ا ت . . .

 

 

هفته دفاع مقدس گرامی باد…

 



 

آه جبهه کو برادر های من ؟ ؟ ؟




خداکنه جانباز های شیمیایی وقطع نخاعی یادمون نرن!

 نظر دهید »

ای چشم ها مرا تکانی بدهید . . .

11 شهریور 1393 توسط SAFA

زندگینامه شهید مريم فرهانيان

نام : مریم فرهانیان

تولد : ۲۴ دی ماه سال ۱۳۴۲

محل تولد : آبادان

تاریخ شهادت : ۱۳ مرداد ماه ۱۳۶۳

محل شهادت : آبادان ، در اثر اصابت خمپاره دشمن

محل دفن : گلزار شهدای آبادان

در 24 دي‌ماه سال 1342 در آبادان در خانواده‌اي متوسط و مذهبي به دنيا آمد. دوران كودكي را كه در واقع تنها دوره آرام زندگي‌اش بود، در محيط آرام خانه سپري كرد و سپس به مدرسه رفت. پس از گذراندن دوران ابتدايي و راهنمايي وارد دبيرستان شد. در آغاز جواني با مطالعات فراوان و شركت در مجالس بحث و سخنراني، به ماهيت پليد استكبار، امپرياليسم جهاني و صهيونيسم پي‌برد و به دنبال اين شناخت، براساس رسالتي كه احساس مي‌كرد، به صفوف متحد مبارزان پيوست و در تظاهرات مردمي شركت جست.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي، دوره آموزشي سپاه را با موفقيت به پايان رساند و جزو اعضاي ذخيره سپاه پاسداران شد. با شروع جنگ تحميلي و تجاوز رژيم بعثي عراق به كشورمان، برادرش را كه راهنماي صديق او در زندگي بود، در حالي كه 23 روز بيشتر از جنگ نگذشته بود، از دست داد. شهادت برادر و عشق و علاقه بين آن دو سبب شد كه او را الگو قرار دهد و راهش را پي‌بگيرد.

با پیروزی انقلاب شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به جمع این عاشقان خدمت پیوست و دوره های آموزشی مربوطه را با موفقیت به پایان رساند و در بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان مشغول امداد گری شد و در همین حین از هر کمکی که در آن دوران از دستش بر می آمد دریغ نمی نمود. ( او در این دوران ۱۷ سال داشت ) ۱۷ ساله ای که به اندازه یک بانوی دنیا دیده که تجربه و عشق و ایثار را تجربه نموده بود .

او در آبادان ماند و به ياري برادران مجروح پرداخت و در بخش امداد بيمارستان مشغول به كار شد. با اصرار بيش از حد خانواده، بالاجبار آبادان را ترك كرد، ولي بيش از يكي دو ماه تاب نياورد و سرانجام راهي آبادان شد و قريب به سه سال به كار امدادگري و پرستاري از مجروحين جنگ در بيمارستان شركت نفت (امام خميني) ادامه داد.

وی کسی بود که زینب وار از برادران رزمنده مجروح پرستاری می کرد. و در این مدت یک بار به شدت زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد. مریم فرهانیان یکی از ۱۸ نفر خواهران، امدادگران داوطلب بود که در زمان جنگ در بیمارستان طالقانی آبادان در قسمتهای مختلف، خالصانه خدمت کرد .

در اين مدت، خود نيز يك بار زخمي و در بيمارستان بستري شد. او به هنگام آزادي آبادان و شكستن محاصره آن و آزادي خرمشهر و بسياري از عمليات ديگر، فعاليت چشمگيري داشت. او همچنان به كار در بيمارستان ادامه داد تا بالاخره بر اثر متوقف شدن عمليات و بعد از آزادي خرمشهر، به دليل اينكه ديگر كار زيادي در زمينه امدادگري در بيمارستان‌ها وجود نداشت، وارد بنياد شهيد انقلاب‌اسلامي آبادان شد و با دو نفر ديگر از خواهران كه در آن بنياد مشغول به كار بودند، در واحد فرهنگي بنياد، خود را وقف خدمت به خانواده‌هاي شهدا كرد. او بارها به زبان روزه و در گرماي طاقت‌سوز خوزستان، همراه با همكاران خود، براي سركشي به خانواده‌هاي شهدايي كه به اهواز (شهرك سميه)و منطقه‌اي به نام جراحي منتقل شده بودند، مي‌رفت و براي خدمت به آنان، آرام و قرار نداشت.

سرانجام در غروب سيزدهم مرداد ماه 1363، در حالي كه همراه با دو تن از خواهران همكار خود بر مزار شهيدي كه بنا به وصيت مادر شهيد كه از آنان قول گرفته بود هر سال به جاي او بر سر مزار پسر شهيدش حاضر شوند و جاي او را پر كنند، در حالي كه راهي گلستان شهدا شده بودند، مورد اصابت تركش خمپاره دشمن بعثي قرار گرفتند و آن دو خواهر همراه او زخمي شدند و مريم به فيض شهادت نائل آمد.

 

 

 

ای چشم ها مرا تکانی بدهید . . .

 

ادامه »

 نظر دهید »

غریبه آشنا

18 تیر 1393 توسط SAFA

دوستان سلام!

بخاطر پرطرفدار بودن این مطلب دوباره به روزش کردم؛

امروز قصد دارم درباره جانبازهای عزیز کشورمون یکم باهاتون گپ بزنم ، اونا را که میشناسید؟ همونایی که رفتن جبهه از علایقشون گذشتن پا روی دلشون گذاشتن تاما الان راحت باشیم! بخدا اینا شعار نیست، افسانه نیست!

توکشور بزرگ وزیبای ما یه آدمایی دارن زندگی میکنن که دنیاشون بادنیای ما خیلی فرق میکنه، مثل ما دنیای خیلی آروم وراحتی ندارن، دارن زجر میکشن بخاطر کاری که انجام دادن،کاری که کسی مجبورشون نکرده بود که انجامش بدن ولی رفتن،رفتن تایکی مثل من راحت بخوابم،سخت نفس میکشن تا من راحت نفس بکشم، ولی بگما،

از کارشون پشیمون نیستن!

الآن که دارن زجرشا میکشن نمیگن چرا رفتم، چون میدونن که راهشون رو درست رفتن،میدونن که زجرکشیدنشون اجر داره !

اونوقت یکی در میاد میگه :

«ای بابا خوب می خواست نره، کی مجبورش کرده بود،حالاهم داره پولشا میگیره!مگه بده آدم توخونه بشینه راحت  براش حقوق بیاد.»

ولی من میگم بابا خوش انصافا خودشما خوشتون میاد بدنتون ناقص باشه؟ نتونید نفس بکشید؟نتونید بخوابید؟ حتما کسی باید کمکتون کنه حتی برای کارای شخصی تون؟بعدش براتون همینجوری حقوق بیاد دم در خونتون؟

آقا!!!!!!!!!!!!!!! بخدا انصافم خوب چیزیه!

ماها یه سرماخوردگی کوچیک پیدا میکنیم دیگه خدارا بنده نیستیم1اونوقت اونا………….

وجدانا خوبه؟ راحته؟ نمیدونم! یکی از همین آدما ، شخصیه به اسم علی،علی قربانی! یکم از زندگیشون ا باهم بخونیم:

” زندگی در پایتخت دشوار است

علی قربانی جانباز 70 درصد اهل بانه است.او که متولد 1353 است  و هم اکنون چهل سال دارد. آنگونه که خود بیان می کند سال 1367 بود یعنی زمانی که تنها 16 سال داشت، در جبهه های غرب کشور حضور داشته و در عملیات مرصاد به مقام جانبازی نائل گشت.

علی که سالهاست با مادر پیر خود تنها زندگی می کنند و هنوز ازدواج نکرده است، مدت یک سالی است شهرستان بانه را ترک کرده و برای ادامه معالجات خود به همراه مادر پیرش در تهران ساکن شده است. با او پای گفت و گو می نشینیم تا اندکی از حال این روزهایش را برایمان باز گو کند.

ادامه »

 1 نظر

درباره این وبلاگ

رفقا سلام!

وصیت نامه شهدا

وصیت شهدا

دسته بندی کلی وبلاگ

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

ابزار هدایت به بالای صفحه

هم سنگران اینترنتی

هدايت به بالاي

روزشمار محرم عاشورا
ذکر کاشف الکرب
جنگ دفاع مقدس
روزشمار فاطمیه
حدیث موضوعی
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس